Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دارالمجانین

نوشته هایی که اگر گفته شود شاید دیوانگی پندارند

lorka 

درخت درخت، 

سبز و خشک .



دختر زيبا روي ،

بيرون مي رود

تا زيتون بچيند.

باد بازيگوش ِ برجها

دست دور ِکمرش مي اندازد.



چهار سوار 

با اسب هاي آندولوسي مي گذرند.

با کت هاي آبي و سبز

و شنل هاي بلند و تاريک.

" آه موشاشا! 

به کوردوبا بيا !"



دختر نمي خواهد به آنان گوش کند



سه گاوباز جوان

مي گذرند ،

بلند بالا و

با کمر هايي باريک.

با کت هايي به رنگ نارنجي 

با شمشيرهاي قديمي و از نقره





" دخترک

به سويل بيا !"



دختر، نمي خواهد به آنان گوش کند.



چون غروب

جامه ي قهوه اي با نورهاي پراکنده

به تن به کند ؛

مرد ِ جواني مي گذرد ،

پوشيده از گل هاي سرخ و

گل مــُـرتيل ِ ماه فام



" دخترک با من به گرانادا بيا !"



و دختر 

به او هم گوش نخواهد کرد. . . 



دختر زيبا روي

به چيدن زيتون ادامه مي دهد ،

همچنان که

بازوان خاکستري باد

دور کمرش

را گرفته است



درخت درخت ،

خشک و سبز

+نوشته شده در یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:لورکا,هایکو,ساعت18:22توسط من! | |

صفحه قبل 1 صفحه بعد